سایت صادقیان

ساخت وبلاگ
صفحه مورد نظر یافت نشد.

صفحه مورد نظر شما یافت نشد.صفحه مورد نظر در این بلاگ وجود ندارد.

The page you have requested could not be found. (404)

صفحه اصلی وبلاگ

سایت صادقیان...
ما را در سایت سایت صادقیان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار sadeghian بازدید : 201 تاريخ : پنجشنبه 11 آبان 1396 ساعت: 12:01

دانلود رمان خواب محال با فرمت apk, epub, jar, pdf

با لینک مستقیم از سرورهای قدرتمند کافه نوول

.

رمان خواب محال

.

نام رمان: رمان خواب محال

نویسنده: سلطان پریوش

تعداد صفحات: 66

خلاصه ای از داستان رمان:

درباره ی دختر به اسم سمنه که عاشق پسرخالشه. وقتی به پسر خاله اش اعتراف می کنه ، پسرخاله اش غرورشو خورد می کنه . از اون طرف سمن قراره به یکی از خواستگاراش که دیوانه وار عاشق سمنه جواب منفی بده. یه شب می خوابه که…

صفحه ی اول رمان:

خدایا یعنی میشه؟ میشه که بشه؟ منم دیونه شدم بخدادارم تو آینه باخودم حرف می زنم. کاش حداقل یه چیز درست و حسابیم می گفتم خنده ام گرفته بود. از اینکه جلوی آینه وایستادم و چرت و پرت می گم خنده ام گرفته بودچرا واقعا؟
-سمنـــــ بیا شام.
-باشه مامان الان میام.
بیا نمی ذارن یه دو دقیقه با این ذهن درگیر خلوت کنیم ببینم دردش چیه؟!
تو آینه یه نگاهی به خودم انداختم یه تی شرت زرد با یه گرمکن سفید که یه خط مشکی کنارش داشت لباس هایی بودن که تنم بود. گیره ی روی میز رو برداشتم و موهامو بالا بستم سه چهارتا تار مو هم از جلو آوردم توی صورتم برای خالی نبودن عریضه.
به طرف میز غذاخوری به راه افتادم.همیشه اون طرف مامان وبابا می نشستن و منو صحرا هم باید کنار هم می نشستیم.
– سلام بابایی خسته نباشی. کی اومدی متوجه نشدم؟
بابا- سلام گل دختر اون دیگه مشکل تو ِنه من یعنی واسه بابات یه ذره وقت نداری دیگه!
-من نوکر شمام بابا جون داشتم درس می خوندم.
یدفعه یه ذره درد از ناحیه ی پهلوم احساس کردم که دیدم از طرف صحراست.
-چته تو؟پهلوم رو سوراخ کردی!
صحرا-خب عزیزم سر سفره جای حرف زدن از درس نیست؛ جای تعریف کردن از دسپخت مامانه.
وا! خب بگو از درس بدت میاد و خلاص! سوم دبیرستان بود رشته ی تجربی. اما مثل من درس نمی خوند وهمیشه اسم منو چماق می کردن می کوبوندن رو سر این طفلک. خب تقصیر خودشه می خواست درساشو بخونه. والا!
شام تموم شد. فسنجون داشتیم غذای مورد علاقه ی من. تا سرحد ترکیدن خورده بودم. دیگه نمی تونستم از جام تکون بخورم. فردا باید می رفتم باشگاه وگرنه خیلی چاق می شدم.
-بفرمایید.
دیدم صحرا با یه سینی که حاوی چهار عدد چای خوش رنگ بود بالا سرم وایستاده یدونه برداشتم و گفتم:
-دست شما درد نکنه. چه خبره؟ چرا مهربون شدی؟
صحرا- والا دستور مامانه وگرنه
مامان- صحرا دخترم شما مثل اینکه درسای فردات رو نخوندی!
صحرا- نه خوندم بابا ولی نخود سیاها کف اتاقم ریخته می رم جمعش کنم.
مامان-کم زبون بریز دختر!
و صحرا با خنده رفت تو اتاقش.
مامان- سمن جان مامان حوصله داری می خوام باهات حرف بزنم؟
و متاسفانه این جمله ی مامان جز اومدن خواستگار هیچ معنی دیگه ای برای من نداشت.
– وای مامان بخدا من قصد ازدواج ندارم.
مامان- یعنی چی؟ببین دختر تا یه سنی باید توی خونه ی باباش بمونه بعد اون دیگه هیچ کس برای گرفتنش نمیاد.از قدیم گفتن.

.

لینک های دانلود رمان خواب محال :

.

دانلود رمان مخصوص گوشی های اندرویدی (APK)

.

دانلود رمان مخصوص گوشی های جاوا (JAR)

.

دانلود رمان مخصوص کامپیوتر (PDF)

.

دانلود رمان مخصوص گوشی آیفون و کتابخوان ها (EPUB)

.


سایت صادقیان...
ما را در سایت سایت صادقیان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار sadeghian بازدید : 340 تاريخ : شنبه 22 اسفند 1394 ساعت: 5:31

دانلود رمان عطر نفس های تو با فرمت apk, epub, jar, pdf

با لینک مستقیم از سرورهای قدرتمند کافه نوول

.

رمان عطر نفس های تو

.

نام رمان: رمان عطر نفس های تو

نویسنده: الهه موذنی لطف آباد

تعداد صفحات: 182

خلاصه ای از داستان رمان:

دیبا زیباست و از خانواده ایی با اصل و نسب .داستان در سالهای پیش از انقلاب است دیبا حق درد که همسرش را خودش انتخاب کند ولی ……………………..

صفحه ی اول رمان:

گیسوان تابدارم را تکانی دادم  و دسته ای از موهایم را جلوی سینه انداختم.چادر قد یشمی کوچکی بر سرم کردم و جلوی آینه ایستادم .ناباورانه خود را برانداز کردم. چگونه می توانستم به خود بقبولانم که در شانزده سالگی برایم خواستگار آمده است ؟ البته به گفته ی دایه حالا هم برای ازدواج دیر شده بود . او همیشه می گفت قدیم تر از این ها دختر ها سالگی به خانه ی بخت می رفتند . تازه حق مکتب رفتن را هم نداشتند . چه رسد به این که مشق پیانو کنند و گاهی هم بی نقاب با مرد ها هم صحبت شوند .

اما من حال و هوای دیگری داشتم که هرگز در ذهن پیر دایه نمی گنجید .هنوز هوس داشتم که به دنبال هم سالانم از روی بام ها بدوم ٬ از حیاط اندرونی به حیاط بیرونی سرک بکشم ٬ شب ها سرم را روی پای پدر بگذارم و به آوای قصه های هزار و یک شبش گوش جان بسپارم .یادگاری پیانو که جای خود داشت ٬ زیرا پدر دوست داشت دخترانش هر دو بتوانند در مهمانی های زنانه ی عیان و اشراف هم ترازشان پیانو بزنند . به فکر خواهر ٬ مهتا ٬ افتادم که هنوز در عقد پسر دایی مان بود . او از زمانی که به عقد ناصرخان در آمده بود دیگر حال و حوصله ی نواختن نداشت . دائم در مطبخ کنار سید علی و مرضیخه خانوم می نشست تا شاید بتواند آنطوری که مادر می خواهد رموز آشپزی را بیاموزد . البته نه این که مادر به فکر این ها نبوده باشد ولی مهتا مثل من هرگز فکر نمی کرد با ان افکار اجازه دهد که او را در هفده سالگی به عقدر ناصرخان در آورند. البته ناصرخان غریبه نبود . او پسر دایی جمشید ٬ برادر بزرگ مادرم بود که قبلا وزارت امنیه را بر عهده داشت و بیشتر مردم آن زمان از وی حساب می بردندبا رفتار خشک دایی جمشیدم ناصرخان مردمدار و تحصیل کرده ای شده بود . چند سالی در فرنگ درس خوانده بود و حال به سفارش پدرش در سفارت فرانسه کار می کرد . اما نمی دانم چرا احساس می کردم مهتا زیاد به او علاقمند نیست . خودش معتقد بود که روی حرف آقاجان حرف نزده ٬ وگرنه ناصرخان را مانند برادرش دوست می دارد . من نیز این حس او را تصدیق می کردم . اما یادم است آقاجان شب بله بران رو به او کرده و مستقیما گفته بود مهتا جان من اصراری به این وصلت ندارم . تو هم که خواستگار زیاد داری . اگر نمی خواهی ٬ ردشان کنم . البته به نظر من ناصرخان مرد برازنده ای است و از همه مهم تر پسردایی توست و همه او را کاملا می شناسیم . مهتا به خاطر همین حرف پدر این وصلت را قبول کرده و جواب مثبت داده بود . اما همیشه امید داشت که بعد از ازدواج عاشق شود .

ولی من بالعکس ٬ معتقد بودم انسان باید با کسی که ذوستش دارد ازدواج کند مانند مادر و آقاجان که قصه ی عشقشان زبانزد خاص و عام بود . البته آنان هیچگاه از عشقشان در حضور ما سخنی به میان نیاورده بودند اما من و مهتا وصف آن را از ربان خاله ملوک  خواهر بزرگ مادرم شنیده بودیم .

 

لینک های دانلود رمان عطر نفس های تو :

.

دانلود رمان مخصوص گوشی های اندرویدی (APK)

.

دانلود رمان مخصوص گوشی های جاوا (JAR)

.

دانلود رمان مخصوص کامپیوتر (PDF)

.

دانلود رمان مخصوص گوشی آیفون و کتابخوان ها (EPUB)

.


- - , .

سایت صادقیان...
ما را در سایت سایت صادقیان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار sadeghian بازدید : 270 تاريخ : پنجشنبه 20 اسفند 1394 ساعت: 1:56

دانلود رمان موسیقی ممنوع با فرمت apk, epub, jar, pdf

با لینک مستقیم از سرورهای قدرتمند کافه نوول

.

رمان موسیقی ممنوع

.

نام رمان: رمان موسیقی ممنوع

نویسنده: کارگروهی

تعداد صفحات: 60

خلاصه ای از داستان رمان:

دختری هم نسل ما؛ دختری از جنس ما؛ دختری که مثل همه ی ما پر از آرزو های رنگینه، اما یکی از اون آرزو هاست که این داستان رو رقم می زنه… موسیقی…. لفظی که زندگیِ این دختر رو به بازی می گیره!

صفحه ی اول رمان:

– آخ جون… اصلا فکرشم نمي کردم…
لبخند مهربوني زد و گفت:
– تازه کجاشو ديدي؟بيا عزيزم…اين يکي هم هست…
نگاهي به جعبه ي توي دستش کردم..واي باورم نمي شد…در جعبه رو با کردم..مارکش اپل بود…جيغ زدم:
– واي…سپهر..
اخم کرد و گفت:
– سپهر کيه…؟
خنديدم و گفتم:
– همون باباييه ديگه… چه فرقي داره…
بغلم کرد و توي هوا تابم داد..خنديدم و گفتم:
– بزارم زمين ديگه…واي مامان الان ميفتم…
به گوشي آيفون و لپ تاب اپل نگاه کردم که عمو آرش گفت:
– اينم از کادوي ما!
و جعبه ي کادو شده ي کوچيکي به دستم داد. لبخندي زدم و گفتم:
– مرسي…
جعبه رو که باز کردم با ديدن ربع سکه گفتم:
– واي چرا زحمت کشيديد عمو جون؟ دستتون درد نکنه!
خاله سپيده اومد و گونمو بوسيد و گفت:
– تولدت مبارک عزيزم..
بعد از اونا مهيار با لبخند اومد جلو و گفت:
– کادوي من مونده ها!
هول شده بودم… تو دلم عروسي بود.. اينم يه يادگاري از مهيار! يه گردنبد سيلور که پلاکش اسمم به انگليسي بود.. بهار..
– دستت درد نکنه…
– نميزاريش گردنت؟
اومد پشتم ايستاد و گردنبند رو برام بست و گفت:
– تولدت مبارک!
دوباره تشکر کردم… دلم داشت قيلي ويلي مي رفت… اين کارا از مهيار بعيد بود… اما خب خيلي خوب بود…
با چاقويي که مامان به دستم داد کيک رو بريدم که صداي دست ها بلند شد…
بعد از تقسيم کردن کيک مامان براي همه کيک آورد.. بابا گفت:
– بيا بشين پيشم عزيزم..
رفتم کنارش که کشيدم توي بغلش و گفت:
– از کادوت خوشت اومد؟
– اوهوم.. مرسي خيلي خوب بود…
گونمو بوسيد و گفت:
– قابل دخملمو نداشت که!
خنديدم و همون طوري توي بغلش مشغول خوردن کيک شدم… حدود نيم ساعتي هر کس مشغول حرف زدن با يکي ديگه بود و منم بي هيچ حرفي نشسته بودم.. به مهيار نگاهي کردم که داشت با عمو آرش و بابا حرف مي زد… بعد از چند دقيقه گوشيش زنگ خورد.. با ديدن شماره لبخندي زد و از جمع معذرت خواست… رفت به سمت حياط.. دلم گرفت.. مطمئن بودم با کسي دوسته اما خب… دوست داشتم خودم رو قانع کنم که با بقيه فرق داره!
خودم خواستم تولدم ساده باشه…براي همين هم بابا فقط خانواده ي عمو آرش رو دعوت کرده بود… و اين يعني نهايت خوشبختي براي من.. آخه پارسال شمال نبودن و تولدم نيومدن…. براي همين هم گند ترين تولدم بود…
با صداي مامان که گفت:
– بياين براي شام!
همه از جا بلند شدن و رفتن توي سالن غذاخوري…
داشتيم شام مي خورديم که عمو گفت:
– سپهر جان شما براي تابستون برنامه اي دارين؟
پريدم وسط و گفتم:
– بابا قول داده بريم تهران..
بابا گفت:
– معلوم نيست.. چطور مگه؟ بهار اصرار داره بريم تهران.. ولي بايد ببينم مرخصي ميدن بهم يا نه..
– آخه ما براي مشهد و شيراز برنامه ريختيم.. گفتم با هم بريم.. يه ماشينه صفا نداره..

.

لینک های دانلود رمان موسیقی ممنوع:

.

دانلود رمان مخصوص گوشی های جاوا (JAR)

.

دانلود رمان مخصوص کامپیوتر (PDF)

.

دانلود رمان مخصوص گوشی آیفون و کتابخوان ها (EPUB)

.


- - , .

سایت صادقیان...
ما را در سایت سایت صادقیان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار sadeghian بازدید : 379 تاريخ : پنجشنبه 20 اسفند 1394 ساعت: 1:56

دانلود رمان هوس های دخترانه با فرمت apk, epub, jar, pdf

با لینک مستقیم از سرورهای قدرتمند کافه نوول

.

رمان هوس های دخترانه

.

نام رمان: رمان هوس های دخترانه

نویسنده: فاطمه فاروقی

تعداد صفحات: 162

خلاصه ای از داستان رمان:

عشق راباهوس اشتباه مگیر
آنکه زبان به ستایشت گشاده است
عاشق نیست
به دروغ ازعشق می گوید
گرگ خونخواره ایست که برسر راهت کمین کرده است
عشق را ازهوس بازشناس
گل بمان دختر!
پاک بمان.
وعشق راچنان گرامی بدار که هیچ هوسی را به آن راه نباشد.

صفحه ی اول رمان:

نسیم خنکی از پنجره بازاتاقم گذشت.اول مهربودومن همیشه دل بستگی خاصی به این ماه داشتم. به نظرمن هرفصلی زیبایی خودش را دارد ولی پاییزبرای دانش آموزان فصل تازه ای رابه ارمغان می اورد،فصل آموزش وفراگیری ومهرورزیدن به همه ی زندگی.

روی تختم غلتی زدم وبه خاطر آوردم که چند روزدیگرسالروزتولدم است ودرآن روزدختری شانزده ساله خواهم شد.دختری که تازه پا به دبیرستان گذاشته،یعنی پا به دنیای بزرگترها یعنی دنیایی که پرازمعما وپیچیدگی است وهرلهظه تجربه ی جدید به همراه دارد.بلندشدم ونشستم:مامان ،باباوپارسا حتما منتظرمن هستند که باهم صبحانه رابخوریم وهنگام رفتن به مدرسه دعای مادر بدرقه ی راهم باشد،وی احساس میکنم گیج شده ام،دبیرستان آرزوی تمام این هشت سال درس واندنم بوده اما امروز که واقعا به آرزویم رسیده ام هراس دارم.دلیلش را نمیدانم فکرمیکنم روزهای قبل سال های های کودکی ودوره ی راهنمایی را خیلی زود گذرانده ام ودلتنگ آن روزها خواهم شد.روزهای بی خیالی دبستان وروزهای آزاد وشاد سه سال راهنمایی.

به یادآوردم کلاس اول دبستان بودم واولین روز مدرسه،مثل امروزاول مهر مانتوو روسری جدیدم راپوشیدم وکیف قشنگم را بردوشم گذاشتم وهمراه مامان راهی شدم،تمام طول راه مامان ازمزایای مدرسه رفتن برایم گفت:اینکه به غیراز بچه های فامیل دوستان خیلی خوبی پیدا خواهم کرد وروهای خوبی در مدرسه خواهم داشت.

حیاط مدرسه عجیب ترین جایی بود که تابه آن روز دیده بودم،بچه های بزرگتر خوشحال وشاد بودندولی کلاس اولی ها اکثرا گریه میکردند اما غرورم اجازه نداد که گریه کنم بابغض ازمامان خداحافظی کردم وداخل رغتم زنگ مدرسه زده شدو صدایی ازبلندگو گفت:بچه ها لطفا سر صف بایستید،مات ومبهوت اطرافم رانگاه میکردم که خانومی روی شانه ام دست گذاشت وپرسید:

_دخترم کلاس چندمی؟

_اول

_ماشاا…بیا عزیزم صف کلاس اول رابهت نشون بدم.

.

لینک های دانلود رمان هوس های دخترانه :

.

دانلود رمان مخصوص گوشی های اندرویدی (APK)

.

دانلود رمان مخصوص گوشی های جاوا (JAR)

.

دانلود رمان مخصوص کامپیوتر (PDF)

.

دانلود رمان مخصوص گوشی آیفون و کتابخوان ها (EPUB)

.


- - , .

سایت صادقیان...
ما را در سایت سایت صادقیان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار sadeghian بازدید : 1418 تاريخ : پنجشنبه 20 اسفند 1394 ساعت: 1:56

دانلود رمان حس کمیاب با فرمت apk, epub, jar, pdf

با لینک مستقیم از سرورهای قدرتمند کافه نوول

.

رمان حس کمیاب

.

نام رمان: رمان حس کمیاب

نویسنده: ghazaal.t 

تعداد صفحات: 128

خلاصه ای از داستان رمان:

یه خانواده به ظاهر آروم… سه تا جوون که همه جوره هوای هم رو دارن… سه هم خون… با ورود آدم های جدید زندگیشون میتونه متفاوت تر از قبل بشه… و البته جذاب تر… در ظاهر حس می کنید که شخصیت های اصلی آدم های زیادی خوش و بی دردی هستن اما با جلو رفتن داستان زندگیشون متوجه میشید که این جوری نیست…

صفحه ی اول رمان:

-کی میره این همه راهو… چه جیگره این پسره! چشماش تو حلقم… جــــــون چه لبایی! وای قلبم واستاد…ته ریششو ببین تو رو خدا! هیکل چی میگه… قد و بالای تو رعنا رو بنازم! وای مامان جان من می خوامش…
با خنده سر تکون میدم و بُرِس رو به سمت فرزان پرت میکنم تا شاید دست از اداهای دخترونه درآوردن برداره
سریع جاخالی میده و میگه :- خب مگه دروغ میگم؟
بعد دوباره صداشو مثل دخترا نازک میکنه و ادامه میده:
– اوووف چه اخم دلنشینی! ببخشید مستر شما همون استادی نیستی که دل همه دخترای دانشگاه رو برده؟
با خنده میگم:
– چرا خودشم،این دیوونه هم برادر روان پریش بندست.
فرزان:- هنوز فرق روان شناس و روان پریش رو نمی دونی اون وقت استاد مملکت شدی؟ وای به حال اون بدبختایی که دانشجوی تو هستن!
با خنده میرم سمت کمد و تک کت مشکیم رو بر میدارم
فرزان:- اون سرمه ای رو بردار به این پیرهن آبیه بیشتر می یاد! امروز باید تا می تونی دلبری کنی
– مگه اولین باره که میخوام تو اون دانشگاه تدریس میکنم؟! دیگه همه من رو دیدن و میشناسن
فرزان:- نه دیگه داداش! برای اولین بار که میری سر کلاس ترم اولیا, نمیدونی چه تیکه هایی هستن !
کت سرمه ای رو می پوشم و برای آخرین بار موهامو چک میکنم.کیفم رو بر میدارم و میگم:
– بریم؟باز میخوای بشینی فک بزنی؟نیای باید با سواری.
فرزان همراه من از اتاق بیرون می یاد
فرزان:- حالا یه روز ماشینم خرابه ها!چه منتی هم میذاره سرم!
تو راه همش به حرفای فرزان درباره ی مریضای جورواجورش گوش میدم.از بس برای من حرف زده که خودم یه پا روانشناس شدم.
جلوی مطب که می ایستم چشمکی میزنه و میگه موفق باشی آقای جذاب! یه بوس هوایی برام می فرسته و میره سمت ساختمون. زیر لب “چندشی” نثارش میکنم و راه میوفتم سمت دانشگاه.
ماشین رو تو پارکینگ پارک میکنم و وارد دفتر اساتید میشم که خانم سعادت با لبخند نزدیکم میشه

.

لینک های دانلود رمان حس کمیاب :

.

دانلود رمان مخصوص گوشی های اندرویدی (APK)

.

دانلود رمان مخصوص گوشی های جاوا (JAR)

.

دانلود رمان مخصوص کامپیوتر (PDF)

.

دانلود رمان مخصوص گوشی آیفون و کتابخوان ها (EPUB)

.


- - , .

سایت صادقیان...
ما را در سایت سایت صادقیان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار sadeghian بازدید : 510 تاريخ : سه شنبه 18 اسفند 1394 ساعت: 13:18

دانلود رمان تمام زندگیم با فرمت apk, epub, jar, pdf

با لینک مستقیم از سرورهای قدرتمند کافه نوول

.

رمان تمام زندگیم

.

نام رمان: رمان تمام زندگیم

نویسنده: آتنا بانو

تعداد صفحات: 133

خلاصه ای از داستان رمان:

در مورد دختری که بعد از مرگ مادرش با اتفاقات مبهم و عجیبی رو به رو میشه که…

صفحه ی اول رمان:

چشمانم رو به امید اینکه همه چیز یک خواب بوده باشه،باز کردم…اما با دیدن *****اس مشکیم فهمیدم خواب نبوده….
یعنی باید به این زودی میرفت؟
من که جز اون کسی رو محرم راز هام نمیدونستم…
من فقط با وجود اون خوش حال بودم…
با وجود اینکه روی تخت بی حرکت بود،دوستش داشتم…با اینکه نمیتونست باهام حرف بزنه.دوست داشتم..چون مادرم بود..!!!
مادرم منو با تمام وجود و عشقش بزرگ کرده بود …به خاطر اون تصادف لعنتی به اون روز افتاد…
با اینکه چهل روز از مرگش میگذره،هنوز باهاش کنار نیومدم،دل تنگشم،آرزوی دیدنش رو دارم؛بابام حتی نذاشت تو مراسم خاکسپاریش باشم…
اشک هام صورتم رو خیس میکردند…عکس مادرم رو برداشتم و بغلش کردم…
_نمیخوای بلند شی؟!!!نمیخوای تمومش کنی؟!؟
با صدای لیلی سرم رو بلند کردم.بهش نگاه کردم…لیلی دخترخالم بود.برام مثل خواهر نداشته ام بود.
چشم ازش گرفتمو به دیوار رو به رو خیره شدم و گفتم:_چرا میخوام …اما نمیتونم .برام سخته لیلی؟!؟
حرفام رو با بغض میزدم..نمیتونستم خیلی راحت در موردش صحبت کنم…
_عسل جان تو میتونی…اگه بخوای میتونی،ازت خواهش میکنم،به خاطر خودت،به خاطر پدرت،به خاطر روح مادرت، عسل تو نمیتونی تمام عمرت رو این طوری زندگی کنی ، میخوای همینجوری تو اتاقت بشینیو زانوی غم بغل کنی؟؟ تا چی بشه؟ این و میخوای؟
_نه این رو نمیخوام…

.

لینک های دانلود رمان تمام زندگیم :

.

دانلود رمان مخصوص گوشی های اندرویدی (APK)

.

دانلود رمان مخصوص گوشی های جاوا (JAR)

.

دانلود رمان مخصوص کامپیوتر (PDF)

.

دانلود رمان مخصوص گوشی آیفون و کتابخوان ها (EPUB)

.


- - , .

سایت صادقیان...
ما را در سایت سایت صادقیان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار sadeghian بازدید : 283 تاريخ : سه شنبه 18 اسفند 1394 ساعت: 13:18

دانلود رمان شام مهتاب با فرمت apk, epub, jar, pdf

با لینک مستقیم از سرورهای قدرتمند کافه نوول

.

رمان شام مهتاب

.

نام رمان: رمان شام مهتاب

نویسنده: زهرا ناظمی زاده

تعداد صفحات: 372

خلاصه ای از داستان رمان:

دختری بنام مهتاب که به خاطر تعصب های افراطی پدرش نمیتونه کنکور بده … تنها راهی که پدرش جلوی پاش میذاره ، ازدواجه…

صفحه ی اول رمان:

فقط جان جدتان جایی برویم که از انظار دور باشیم . » ملینا گفت : « قربان آدم چیز فهم . طبقه دوم یه کافی شاپ است که خیلی دنجه ؛ میریم آنجا . » همگی با خوشحالی از پله ها بالا رفتیم . این هم جزو اولین ها بود ؛ برای اولین بار قدم به جای ناشناخته ای گذاشتم . همه چیز برایم تازگی داشت ..رمان شام مهتاب مادر لبخندی زد و گفت :« عزیزجون اینقدر مرا خجالت ندهید ؛ منهم اگر چیزی به ارث بردم از شما بوده .» پدر با شوخی گفت :« خوب تعارف برای هم تکه پاره میکنید ؛ خب اصل حالتون چطوره ؟.رمان شام مهتاب مادرهمانطور که موهایم را نوازش میکرد به آرامی میگریست . ـ الهی من فدات شم ؛ تو دختر با استعدادی هستی ؛ حیف بود که از دیگران عقب بیفتی . خوشحالم که بالاخره با سماجت به خواسته ات رسیدی ؛ بهت تبریک میگم . ناگهان یاد شایان افتادم.رمان شام مهتاب ـ اما این خواب فرق داشت ؛ من هیچ وقت در چنین جشن هایی شرکت نکرده بودم ؛ این چنین لباسهایی نپوشیده بودم ؛ اما دیشب سنگ تمام گذاشتم و هر کاری که نباید انجام دهم ؛ انجام دادم و متاسفانه لذت هم بردم. گناه من نابخشودنی است ؛ برای همین پدر با من قهر کرده او هیچ وقت مرا نخواهد بخشید. و با صدای بلند گریه کردم . .رمان شام مهتاب شایان هراسان جلو آمد و دو دستی به سرش کوبید و گفت:« خاک بر سرمن ؛ مقصر اصلی من هستم شرمنده که باعث ناراحتی همه شدم.» آنقدر قیافه اش مسخره بود که ناخودآگاه خنده ام گرفت. شایان که همانطور مات و مبهودت مرا نگاه میکرد گفت:« واه ؛ واه ؛ حالا ما باید بخندیم یا گریه کنیم !» و همه را به خنده انداخت..رمان شام مهتاب و رو به علی کرد و ادامه داد :« شما میتوانید همراه این دو نفر بروید که بعد مدعی نشوید که شیئی گمشده .» تشویش و نگرانی در چهره همه نمایان بود . دختران مجرد که از دوستان ستاره بودند؛ در گوشه ای ایستاده و گریه میکردند . حتی پریا هم خودش را باخته بود و این اضطراب وقتی بیشتر شد که اسم و فامیل همه را روی برگه ای نوشتند ..رمان شام مهتاب اصلا فکر نمیکردم بتوانم بچه ای را به تنهایی بزرگ کنم ؛ لااقل اگر در ایران بودیم میتوانستم روی کمک مادر حساب کنم ؛ اما اینجا چی ! بعید میدانستم که از عهده اش بربیایم ؛ اما آخر اصرارهای او مرا نرم کرد . و حالا به انتظار نشسته ایم . بالاخره نامم را صدا کردند ؛ دکتر با خوشرویی آزمایش ها را از نظر گذراند و به ما تبریک گفت . ازخوشحالی شوک زده شدیم دکتر گفت :« مگر منتظر این خبر نبودید ؟».رمان شام مهتاب شایان گفت :« از شدت گرسنگی از حال رفتی ؛ خدا رحم کرد که سرت به جایی نخورد .» پریا درحالیکه دستم را میفشرد………….

.

لینک های دانلود رمان شام مهتاب :

دانلود رمان مخصوص کامپیوتر (PDF)

.


- - , .

سایت صادقیان...
ما را در سایت سایت صادقیان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار sadeghian بازدید : 377 تاريخ : سه شنبه 18 اسفند 1394 ساعت: 13:18

دانلود رمان نه دیگه نمی بخشم با فرمت apk, epub, jar, pdf

با لینک مستقیم از سرورهای قدرتمند کافه نوول

.

رمان نه دیگه نمی بخشم

.

نام رمان: رمان نه دیگه نمی بخشم

نویسنده: نازنین آقایی

تعداد صفحات: 150

خلاصه ای از داستان رمان:

من را شراره نام نهاده اند …
زیرا پدرم اعتقاد داشت با شراره های آتش وجودم در هنگام تولد زندگیش را به آتش کشیده ام …
من را شراره صدا زدند خواهر و برادری که مگسان دور شیرینی بودند و هرچه پدر میگفت گوش می نهادند
من شراره بودم و آنها برای خاموش کردن شعله های درونم با نفرت و آزارهایشان آبی می شدند بر روی آتش وجودم ….
حال مردی میگوید با شراره های عشق شعله کشیدم وجودش را
مردی که خود خاکسترم کرد و چیزی از من باقی نگذاشت

صفحه ی اول رمان:

با خستگی تمام پله ها رو دونه به دونه بالا میرم و تو ذهنم محاسبه میکنم این چندمین پله است که دارم بالا میرم و چرا این پله های لعنتی تمومی ندارن؟؟؟؟
با خستگی در و باز کردم و رفتم تو کوله پشتیمو همون جلوی در از رو شونه های خسته ام پایین انداختم آخیش راحت شدم خواستم یه نفس تازه بکشم که آرمین عین ابولهل جلوم پرید .
با ترس گفتم :سلام داداش
آرمین –سلام و زهر مار تا حالا کجا بودی ؟؟؟؟هان ؟؟؟؟؟؟
از ترس اینکه هنوز جای زخم های قبلی خوب نشده زخم تازه ای رو تن و بدن خسته ام بشینه با لکنت گفتم :م….من …خو..ب ..چی…چیزه …یعنی
به مسخره وسط حرفم پریدو و ادای منو در آورد :ت…تو…خو…ب….چی….چیزه…یعنی چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟هان ؟؟؟؟؟؟؟یه کلمه پرسیدم تا الان کدوم گوری بودی ؟؟؟؟؟؟؟؟
-خوب داداش کلاس داشتم دیگه
-آره ارواح عمه ات دختره ی کثافت
از روی چادر و مقنعه ام موهامو تو مشتش گرفت و عربده کشید :به نظرت گوشای مخملی ایم بهم میاد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وسط این گیر و دار و دردی که توی ریشه ی موهام پیچیده بود خنده ام گرفته بود *****خند رو که رو *****ام دید عصبانیتش به اوج رسید دستش رفت بالا که دوباره مهمون صورتم بشه که همون توی هوا مچ دستش توسط آرمان گرفته شد تعجبم به اوج رسید چی شده که آرمان داره از من دفاع میکنه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خوشبختانه من اینقدر دختر خوشبختی هستم که چه پدرم چه دوتا داداشام احساساتشونو با کتک زدن من ابراز میکنن و اینکه الان آرمان جلوی آرمین رو گرفته که منو کتک نزنه میتونه جز اعجایب باشه چون هرموقع یکی شون میخواست به من لطف کنه سریعا پشت سرش یکی دیگه میومد تا اگه خدایی نکرده اولی خسته شد دومی جاشو بگیره
آرمان گفت :احمق آخه الان وقتشه ؟؟؟؟؟تو نمیدونی آرزو و خانواده ی شوهرش میخوان بیان میخوای اینو با سر و صورت خونی بیاری جلو ؟؟

.

لینک های دانلود رمان نه دیگه نمی بخشم :

.

دانلود رمان مخصوص گوشی های اندرویدی (APK)

.

دانلود رمان مخصوص گوشی های جاوا (JAR)

.

دانلود رمان مخصوص کامپیوتر (PDF)

.

دانلود رمان مخصوص گوشی آیفون و کتابخوان ها (EPUB)

.


- - , .

سایت صادقیان...
ما را در سایت سایت صادقیان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار sadeghian بازدید : 286 تاريخ : دوشنبه 17 اسفند 1394 ساعت: 8:47

دانلود رمان همبرگر با فرمت apk, epub, jar, pdf

با لینک مستقیم از سرورهای قدرتمند کافه نوول

.

رمان همبرگر

.

نام رمان: رمان همبرگر

نویسنده: شهلا ابراهیمی

تعداد صفحات: 229

خلاصه ای از داستان رمان:

چطور ما آدمها در کوچه پس کوچه های زندگی به بن بست می رسیم و عده ای دیگر هم به باغی باصفا و پرگل و زیبا.
دعا می کنم هیچ کوچه ای بن بست نباشد و راه همه ما به ان باغ زیبا ختم شود…….

صفحه ی اول رمان:

سومین و آخرین فرزند یک خانواده پنج نفری هستم. پدرم در ارتش خدمت می کرد و این طور که مامان تعریف می کند درجه دار بوده، استوار! با تشویق مامان درس خواند و دیپلم گرفت. آن زمان درجه داری که دیپلم می گرفت، بدون گذراندن دانشکده افسری ستوان سه می شد و این قانون شامل حال بابا هم شد. از وقتی یادم می آید ستوان بود و بعد هم به ستوان یکمی ارتقا درجه پیدا کرد و پیش از جنگ ایران و عراق بازنشسته شد. دو برادر بزرگتر از خودم دارم. مهران افسر نیروی دریایی است و در بندرعباس و بوشهر خدمت کرد و همسر و دختری به نام کتایون دارد. برادر دومم کیوان نام دارد که در پایگاه هوایی دزفول و بعد در بوشهر مشغول خدمت شد. همسرش از اهالی دزفول است و پسری به نام مهرداد دارد. من هم آخرین فرزند هستم اسمم نازنیه. پدرم مرد خوش قیافه و درشت اندامیه و برادرهایم از نظر اندام و قیافه به پدرم شباهت دارند.

.

لینک های دانلود رمان همبرگر :

.

دانلود رمان مخصوص گوشی های اندرویدی (APK)

.

دانلود رمان مخصوص گوشی های جاوا (JAR)

.

دانلود رمان مخصوص کامپیوتر (PDF)

.

دانلود رمان مخصوص گوشی آیفون و کتابخوان ها (EPUB)

.


- - , .

سایت صادقیان...
ما را در سایت سایت صادقیان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار sadeghian بازدید : 980 تاريخ : يکشنبه 16 اسفند 1394 ساعت: 2:54