دانلود رمان شام مهتاب با فرمت apk, epub, jar, pdf
با لینک مستقیم از سرورهای قدرتمند کافه نوول
.
.
نام رمان: رمان شام مهتاب
نویسنده: زهرا ناظمی زاده
تعداد صفحات: 372
خلاصه ای از داستان رمان:
دختری بنام مهتاب که به خاطر تعصب های افراطی پدرش نمیتونه کنکور بده … تنها راهی که پدرش جلوی پاش میذاره ، ازدواجه…
صفحه ی اول رمان:
فقط جان جدتان جایی برویم که از انظار دور باشیم . » ملینا گفت : « قربان آدم چیز فهم . طبقه دوم یه کافی شاپ است که خیلی دنجه ؛ میریم آنجا . » همگی با خوشحالی از پله ها بالا رفتیم . این هم جزو اولین ها بود ؛ برای اولین بار قدم به جای ناشناخته ای گذاشتم . همه چیز برایم تازگی داشت ..رمان شام مهتاب مادر لبخندی زد و گفت :« عزیزجون اینقدر مرا خجالت ندهید ؛ منهم اگر چیزی به ارث بردم از شما بوده .» پدر با شوخی گفت :« خوب تعارف برای هم تکه پاره میکنید ؛ خب اصل حالتون چطوره ؟.رمان شام مهتاب مادرهمانطور که موهایم را نوازش میکرد به آرامی میگریست . ـ الهی من فدات شم ؛ تو دختر با استعدادی هستی ؛ حیف بود که از دیگران عقب بیفتی . خوشحالم که بالاخره با سماجت به خواسته ات رسیدی ؛ بهت تبریک میگم . ناگهان یاد شایان افتادم.رمان شام مهتاب ـ اما این خواب فرق داشت ؛ من هیچ وقت در چنین جشن هایی شرکت نکرده بودم ؛ این چنین لباسهایی نپوشیده بودم ؛ اما دیشب سنگ تمام گذاشتم و هر کاری که نباید انجام دهم ؛ انجام دادم و متاسفانه لذت هم بردم. گناه من نابخشودنی است ؛ برای همین پدر با من قهر کرده او هیچ وقت مرا نخواهد بخشید. و با صدای بلند گریه کردم . .رمان شام مهتاب شایان هراسان جلو آمد و دو دستی به سرش کوبید و گفت:« خاک بر سرمن ؛ مقصر اصلی من هستم شرمنده که باعث ناراحتی همه شدم.» آنقدر قیافه اش مسخره بود که ناخودآگاه خنده ام گرفت. شایان که همانطور مات و مبهودت مرا نگاه میکرد گفت:« واه ؛ واه ؛ حالا ما باید بخندیم یا گریه کنیم !» و همه را به خنده انداخت..رمان شام مهتاب و رو به علی کرد و ادامه داد :« شما میتوانید همراه این دو نفر بروید که بعد مدعی نشوید که شیئی گمشده .» تشویش و نگرانی در چهره همه نمایان بود . دختران مجرد که از دوستان ستاره بودند؛ در گوشه ای ایستاده و گریه میکردند . حتی پریا هم خودش را باخته بود و این اضطراب وقتی بیشتر شد که اسم و فامیل همه را روی برگه ای نوشتند ..رمان شام مهتاب اصلا فکر نمیکردم بتوانم بچه ای را به تنهایی بزرگ کنم ؛ لااقل اگر در ایران بودیم میتوانستم روی کمک مادر حساب کنم ؛ اما اینجا چی ! بعید میدانستم که از عهده اش بربیایم ؛ اما آخر اصرارهای او مرا نرم کرد . و حالا به انتظار نشسته ایم . بالاخره نامم را صدا کردند ؛ دکتر با خوشرویی آزمایش ها را از نظر گذراند و به ما تبریک گفت . ازخوشحالی شوک زده شدیم دکتر گفت :« مگر منتظر این خبر نبودید ؟».رمان شام مهتاب شایان گفت :« از شدت گرسنگی از حال رفتی ؛ خدا رحم کرد که سرت به جایی نخورد .» پریا درحالیکه دستم را میفشرد………….
.
لینک های دانلود رمان شام مهتاب :
دانلود رمان مخصوص کامپیوتر (PDF)
.
- - , .
سایت صادقیان...
ما را در سایت سایت صادقیان دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : استخدام کار sadeghian بازدید : 378 تاريخ : سه شنبه 18 اسفند 1394 ساعت: 13:18