دانلود رمان خواب محال با فرمت apk, epub, jar, pdf

ساخت وبلاگ

دانلود رمان خواب محال با فرمت apk, epub, jar, pdf

با لینک مستقیم از سرورهای قدرتمند کافه نوول

.

رمان خواب محال

.

نام رمان: رمان خواب محال

نویسنده: سلطان پریوش

تعداد صفحات: 66

خلاصه ای از داستان رمان:

درباره ی دختر به اسم سمنه که عاشق پسرخالشه. وقتی به پسر خاله اش اعتراف می کنه ، پسرخاله اش غرورشو خورد می کنه . از اون طرف سمن قراره به یکی از خواستگاراش که دیوانه وار عاشق سمنه جواب منفی بده. یه شب می خوابه که…

صفحه ی اول رمان:

خدایا یعنی میشه؟ میشه که بشه؟ منم دیونه شدم بخدادارم تو آینه باخودم حرف می زنم. کاش حداقل یه چیز درست و حسابیم می گفتم خنده ام گرفته بود. از اینکه جلوی آینه وایستادم و چرت و پرت می گم خنده ام گرفته بودچرا واقعا؟
-سمنـــــ بیا شام.
-باشه مامان الان میام.
بیا نمی ذارن یه دو دقیقه با این ذهن درگیر خلوت کنیم ببینم دردش چیه؟!
تو آینه یه نگاهی به خودم انداختم یه تی شرت زرد با یه گرمکن سفید که یه خط مشکی کنارش داشت لباس هایی بودن که تنم بود. گیره ی روی میز رو برداشتم و موهامو بالا بستم سه چهارتا تار مو هم از جلو آوردم توی صورتم برای خالی نبودن عریضه.
به طرف میز غذاخوری به راه افتادم.همیشه اون طرف مامان وبابا می نشستن و منو صحرا هم باید کنار هم می نشستیم.
– سلام بابایی خسته نباشی. کی اومدی متوجه نشدم؟
بابا- سلام گل دختر اون دیگه مشکل تو ِنه من یعنی واسه بابات یه ذره وقت نداری دیگه!
-من نوکر شمام بابا جون داشتم درس می خوندم.
یدفعه یه ذره درد از ناحیه ی پهلوم احساس کردم که دیدم از طرف صحراست.
-چته تو؟پهلوم رو سوراخ کردی!
صحرا-خب عزیزم سر سفره جای حرف زدن از درس نیست؛ جای تعریف کردن از دسپخت مامانه.
وا! خب بگو از درس بدت میاد و خلاص! سوم دبیرستان بود رشته ی تجربی. اما مثل من درس نمی خوند وهمیشه اسم منو چماق می کردن می کوبوندن رو سر این طفلک. خب تقصیر خودشه می خواست درساشو بخونه. والا!
شام تموم شد. فسنجون داشتیم غذای مورد علاقه ی من. تا سرحد ترکیدن خورده بودم. دیگه نمی تونستم از جام تکون بخورم. فردا باید می رفتم باشگاه وگرنه خیلی چاق می شدم.
-بفرمایید.
دیدم صحرا با یه سینی که حاوی چهار عدد چای خوش رنگ بود بالا سرم وایستاده یدونه برداشتم و گفتم:
-دست شما درد نکنه. چه خبره؟ چرا مهربون شدی؟
صحرا- والا دستور مامانه وگرنه
مامان- صحرا دخترم شما مثل اینکه درسای فردات رو نخوندی!
صحرا- نه خوندم بابا ولی نخود سیاها کف اتاقم ریخته می رم جمعش کنم.
مامان-کم زبون بریز دختر!
و صحرا با خنده رفت تو اتاقش.
مامان- سمن جان مامان حوصله داری می خوام باهات حرف بزنم؟
و متاسفانه این جمله ی مامان جز اومدن خواستگار هیچ معنی دیگه ای برای من نداشت.
– وای مامان بخدا من قصد ازدواج ندارم.
مامان- یعنی چی؟ببین دختر تا یه سنی باید توی خونه ی باباش بمونه بعد اون دیگه هیچ کس برای گرفتنش نمیاد.از قدیم گفتن.

.

لینک های دانلود رمان خواب محال :

.

دانلود رمان مخصوص گوشی های اندرویدی (APK)

.

دانلود رمان مخصوص گوشی های جاوا (JAR)

.

دانلود رمان مخصوص کامپیوتر (PDF)

.

دانلود رمان مخصوص گوشی آیفون و کتابخوان ها (EPUB)

.


سایت صادقیان...
ما را در سایت سایت صادقیان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار sadeghian بازدید : 341 تاريخ : شنبه 22 اسفند 1394 ساعت: 5:31