دانلود رمان موسیقی ممنوع با فرمت apk, epub, jar, pdf

ساخت وبلاگ

دانلود رمان موسیقی ممنوع با فرمت apk, epub, jar, pdf

با لینک مستقیم از سرورهای قدرتمند کافه نوول

.

رمان موسیقی ممنوع

.

نام رمان: رمان موسیقی ممنوع

نویسنده: کارگروهی

تعداد صفحات: 60

خلاصه ای از داستان رمان:

دختری هم نسل ما؛ دختری از جنس ما؛ دختری که مثل همه ی ما پر از آرزو های رنگینه، اما یکی از اون آرزو هاست که این داستان رو رقم می زنه… موسیقی…. لفظی که زندگیِ این دختر رو به بازی می گیره!

صفحه ی اول رمان:

– آخ جون… اصلا فکرشم نمي کردم…
لبخند مهربوني زد و گفت:
– تازه کجاشو ديدي؟بيا عزيزم…اين يکي هم هست…
نگاهي به جعبه ي توي دستش کردم..واي باورم نمي شد…در جعبه رو با کردم..مارکش اپل بود…جيغ زدم:
– واي…سپهر..
اخم کرد و گفت:
– سپهر کيه…؟
خنديدم و گفتم:
– همون باباييه ديگه… چه فرقي داره…
بغلم کرد و توي هوا تابم داد..خنديدم و گفتم:
– بزارم زمين ديگه…واي مامان الان ميفتم…
به گوشي آيفون و لپ تاب اپل نگاه کردم که عمو آرش گفت:
– اينم از کادوي ما!
و جعبه ي کادو شده ي کوچيکي به دستم داد. لبخندي زدم و گفتم:
– مرسي…
جعبه رو که باز کردم با ديدن ربع سکه گفتم:
– واي چرا زحمت کشيديد عمو جون؟ دستتون درد نکنه!
خاله سپيده اومد و گونمو بوسيد و گفت:
– تولدت مبارک عزيزم..
بعد از اونا مهيار با لبخند اومد جلو و گفت:
– کادوي من مونده ها!
هول شده بودم… تو دلم عروسي بود.. اينم يه يادگاري از مهيار! يه گردنبد سيلور که پلاکش اسمم به انگليسي بود.. بهار..
– دستت درد نکنه…
– نميزاريش گردنت؟
اومد پشتم ايستاد و گردنبند رو برام بست و گفت:
– تولدت مبارک!
دوباره تشکر کردم… دلم داشت قيلي ويلي مي رفت… اين کارا از مهيار بعيد بود… اما خب خيلي خوب بود…
با چاقويي که مامان به دستم داد کيک رو بريدم که صداي دست ها بلند شد…
بعد از تقسيم کردن کيک مامان براي همه کيک آورد.. بابا گفت:
– بيا بشين پيشم عزيزم..
رفتم کنارش که کشيدم توي بغلش و گفت:
– از کادوت خوشت اومد؟
– اوهوم.. مرسي خيلي خوب بود…
گونمو بوسيد و گفت:
– قابل دخملمو نداشت که!
خنديدم و همون طوري توي بغلش مشغول خوردن کيک شدم… حدود نيم ساعتي هر کس مشغول حرف زدن با يکي ديگه بود و منم بي هيچ حرفي نشسته بودم.. به مهيار نگاهي کردم که داشت با عمو آرش و بابا حرف مي زد… بعد از چند دقيقه گوشيش زنگ خورد.. با ديدن شماره لبخندي زد و از جمع معذرت خواست… رفت به سمت حياط.. دلم گرفت.. مطمئن بودم با کسي دوسته اما خب… دوست داشتم خودم رو قانع کنم که با بقيه فرق داره!
خودم خواستم تولدم ساده باشه…براي همين هم بابا فقط خانواده ي عمو آرش رو دعوت کرده بود… و اين يعني نهايت خوشبختي براي من.. آخه پارسال شمال نبودن و تولدم نيومدن…. براي همين هم گند ترين تولدم بود…
با صداي مامان که گفت:
– بياين براي شام!
همه از جا بلند شدن و رفتن توي سالن غذاخوري…
داشتيم شام مي خورديم که عمو گفت:
– سپهر جان شما براي تابستون برنامه اي دارين؟
پريدم وسط و گفتم:
– بابا قول داده بريم تهران..
بابا گفت:
– معلوم نيست.. چطور مگه؟ بهار اصرار داره بريم تهران.. ولي بايد ببينم مرخصي ميدن بهم يا نه..
– آخه ما براي مشهد و شيراز برنامه ريختيم.. گفتم با هم بريم.. يه ماشينه صفا نداره..

.

لینک های دانلود رمان موسیقی ممنوع:

.

دانلود رمان مخصوص گوشی های جاوا (JAR)

.

دانلود رمان مخصوص کامپیوتر (PDF)

.

دانلود رمان مخصوص گوشی آیفون و کتابخوان ها (EPUB)

.


- - , .

سایت صادقیان...
ما را در سایت سایت صادقیان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار sadeghian بازدید : 380 تاريخ : پنجشنبه 20 اسفند 1394 ساعت: 1:56